«خطابه زخم»


چرا نمي ايستيد
شما كه ديريست
از چشمه چشمان شور من
گريخته ايد

چرا دست نمي شوئيد
از خشكي جانم
با اينهمه خيسي تان
تا تمام شود
آشكاري بغض هاي فروخورده اي
كه در كالبد كوچك تان
مي نهم هر شب و روز
مگر غماز دهليزهاي سايه روشن ام
نشوند

من
ساليانيست از جاري شور شما
مي سوزم
و در آينه ي ناپيداي تك تك تان
مسخ شده گي را مي زي ام
از بارش تان در نگاهي
مات مي شوم و
از ماتي نگاه تيزتان
به عتاب مكافات مي شوم

با شمايم!
بايستيد
دست بشوئيد
از جان خدائي كه در من است

طوفان خدايان پاره پاره ام را نديده ايد
«Perdono»

دوست داشتم مارگريت صدايم كني
يا مارگريتا ...با همان لهجه ي شيرين اسپانيش ات كه «ت» را مشدّد مي خواندي
مي داني؟ اسمم را قشنگ صدا مي كني
هي مي پيچي اش به آن يكي كه خودت گذاشته اي برام : ما...نا... ااا...مان...مار....تّا

مي توانستي برايم اسم بگذاري......
مي توانستي با آن صداي گيرات اسمي را كه «خودت» گذاشته اي برايم هي صدا كني... هي مست شوي... مست كني...
مي شد برويم اسپانيا... شبها توي كافه هاي بين راه شراب سي ساله نوش كنيم و شكلات ها را از جيب هم بدزديم!
يا برويم سرمان را بكنيم توي آن چاهي كه دن كيشوت از آنجا آب برداشته بود. اسمهاي هم را صدا كنيم....
يا صداي روبرتا را با هم زمزمه كنيم

بعد من از تو بپرسم پردونو يعني چي؟

مي بيني ؟ مي شد اينهمه ام را ببري....
اما عزيزم...دير شده خيلي....
حالا اسم من هرمينه است...
هرمينه....
«از ميم من»

نگاهمان را بدوزيم
به هم
يا به همان
كه سُر خورد از انحناي آينه
و
افتاد
ميان حفره ي ميم

ميم.. از ميان ميم....
يا ميانِ مانِ ميم
يا از مانِ ميم كه از ميان ماني گذشته
كه مانا را بي مان مي كند تا اااا
يا اااا را بچسباند به مان

به من....
به ميم...
تا....
مانيدن ...
شدن....
تا....
مـــــــانــــــا
.....