«خطابه زخم»


چرا نمي ايستيد
شما كه ديريست
از چشمه چشمان شور من
گريخته ايد

چرا دست نمي شوئيد
از خشكي جانم
با اينهمه خيسي تان
تا تمام شود
آشكاري بغض هاي فروخورده اي
كه در كالبد كوچك تان
مي نهم هر شب و روز
مگر غماز دهليزهاي سايه روشن ام
نشوند

من
ساليانيست از جاري شور شما
مي سوزم
و در آينه ي ناپيداي تك تك تان
مسخ شده گي را مي زي ام
از بارش تان در نگاهي
مات مي شوم و
از ماتي نگاه تيزتان
به عتاب مكافات مي شوم

با شمايم!
بايستيد
دست بشوئيد
از جان خدائي كه در من است

طوفان خدايان پاره پاره ام را نديده ايد
2 Comments:
Anonymous Anonymous said...
Good design!
[url=http://jizrizvd.com/imvm/xwuu.html]My homepage[/url] | [url=http://iitsptdg.com/czyu/qsfh.html]Cool site[/url]

Anonymous Anonymous said...
Well done!
http://jizrizvd.com/imvm/xwuu.html | http://lomsclyq.com/mxew/tejc.html