دنیا
سیب نارسی که سرش به دوار می افتذ
بس که چرخ می زند مدام در سکوت بی انتهای کیهان
و بهار
بی که باخبر شوی می گذرد آرام و خاموش ازت
ازم....از ما...
وتو
نام تمام زنان دیار مرا فراموش می کنی
با سرگیجه ای
که بوی تهوعی ترش در پس اش پنهان است
چونان آرام آبی دریای ریاکار
پیش از غوغای خاکستری طوفان....