دنیا
سیب نارسی که سرش به دوار می افتذ
بس که چرخ می زند مدام در سکوت بی انتهای کیهان
و بهار
بی که باخبر شوی می گذرد آرام و خاموش ازت
ازم....از ما...
وتو
نام تمام زنان دیار مرا فراموش می کنی
با سرگیجه ای
که بوی تهوعی ترش در پس اش پنهان است
چونان آرام آبی دریای ریاکار
پیش از غوغای خاکستری طوفان....
4 Comments:
Anonymous Anonymous said...
به به! تنبل خانوم
خوش‌حال‌ام كه چيزی سرانجام تراوش كرد از كله‌ت
خوشگل بود

Anonymous Anonymous said...
I think You feel something is wrong but you act like you do not feel .
Tell me why?

M.H.

Anonymous Anonymous said...
سلام
از نظر من شما و امثال شما فوق العاده بی استعداد هستید و فقط با سرهم کردن چهار تا کلمه فکر می کنید شعر نو گفتید. بهتره بری دنبال یه کار دیگه مثل خیاطی یا گلدوزی شاید اونجا موفق شدی. عرصه شعر و ادبیات جای هر بی استعدادی نیست

Anonymous Anonymous said...
اگر دوست داشتی می تونم تک تک ایرادات شعرت رو بهت بگم.
این آیدی من توی یاهوهست
crazy_diamond2500