جمعه

توي تخت كش مي آيم و الي را نگاه مي كنم كه چه خوشگل خوابيده است
با خودم مي گويم :
- چه خوب كه يه گردن كلفت بغل دست ام نخوابيده!

خنده ام مي گيرد چون مطمئن نيستم كه مي خواسته ام واقعاً چشم كه باز مي كنم دستان زمخت مردي را ببينم كه گره خورده به تن ام يا انبوه موهاي خوشبوي خواهرك ام را !
دهانم تلخ است . مي خواهم توي رختخواب بمانم . ياد خوابهايي كه ديدم مي افتم
كاش مي شد توي خواب زندگي كرد.

از جا بلند مي شوم و توي آينه خودم را نگاه مي كنم.شقيقه هايم انگار يك رديف دندان در آورده اند!
خب خاصيت سي سالگيست!... موهاي آدم سفيد مي شود.... دور چشمهايش چروك مي افتد.... كاري اش نمي شود كرد!
عيبي ندارد اينجوري هرمينه اي تر است!!
- اگه اينو هم كه نگي دلتو به چي خوش كني ؟
باز اين موجودي كه ته حلق ام با من زندگي مي كند شروع كرد!
توي آينه خيره تر مي شوم دهانم را بازمي كنم و مي گويم :
- آآآآآآآآ ........اگه زياد حرف بزني اسمتو به همه مي گم
بر مي گردم توي تخت و هر چه چروك دور چشم و شقيقه ي سفيد را كه هست مي برم از ياد و به تولد گلاره و كيوان فكر مي كنم و به كيف پول خالي ام كه يك ماهي هست كه رنگ كاغذ هاي آبي و سبز را نديده است.
___________________________________________________________________
شنبه
پيش خوان روزنامه فروشي ها را نمي خواهم نگاه كنم... شال سپيدم را رها مي كنم كه باد ببردش از روي سرم با خودش....
مي روم كافه 78 و به عكس هاي مهروا فكر مي كنم.
دلم نمي خواهد بروم سر كار
ديگر دلم نمي خواهد براي راديو جوان گويندگي كنم...
توي كافه 78 جاي دسته شقايق هاي وحشي خاليست...
كنار شومينه ي خاموش مي نشينم و
گوشهايم را مي گيرم كه صداي اظهار نظر اين پسرهاي ميز كناري را با ان سر و شكل مهيب شان نشوم
دوربين ام را بيرون مي آورم و از گلدان خالي عكس مي گيرم
به نيكلاس كيج فكر مي كنم و به پيشاني بلندش
و به تاريكي ديويد فينچر كه نمي خواهم هيچي در موردش بخوانم و يا بشنوم....
به روزنامه هاي دروغگو فكر مي كنم و به حسين پناهي
كه مي خواست برگردد به كودكي تا توي باغ خودشان انار دزدكي بخورد....
دلم نمي خواهد بروم سركار به عكس رئيس جمهور منتخب كه روي ميزي كه من نشسته ام جا مانده است خيره مي شوم...
چه زشت!
سيگارم را روشن مي كنم و سفارش قهوه مي دهم!
هه! يادم نبود كه اين روزها توي كافه ها قهوه سرو نمي كنند
چون ممنوع است!
سيگار...سيگار... هي سيگار.. بي قهوه...
با آب گوچه فرنگي...
دلم به هم مي خورد...
بالا مي آورم...
روي عكسي كه جامانده روي ميزي كه من نشسته ام....
هر چه آب گوجه فرنگي و نيكلاس كيج...روزنامه هاي مرده... ديويد فينچر و عكسهاي مهروا و... هر چه كه هست توي معده و توي سرم.........
___________________________________________________________________
«قافيه كه تنگ آيد شاعر به جفنگ آيد »
عجب روزگار غريبي ست!
همه مان شده ايم يك پا شاعر و نويسنده و ... يكي اش خود من....
خوب كه شاملو زنده نيست!
نمي دانم اگر مي بود با آن صلابتي كه در صدايش داشت چه طعنه ها به اصحاب دستمال به دست حضرات نمي زد و چه زخم ها كه با تيغ زبانش بر جان مدعيان ايران آزاد نمي نشاند....
اين روزها همه مان به جفنگ آمده ايم... آنها كه به معين راي داده بودند چه سرشناسان اصلاح طلب چه دانشجويان كه هميشه مثل مرغِ بيچاره هم در عروسي سرشان بريده مي شود هم در عزا حالا از هراسِ سياهِ اين كه مبادا كسي كه پوشيدن آستين كوتاه را به گزارش هاي غير رسمي در شهرداري هاي تهران ممنوع كرده بوده است بشود شخص شماره يك مملكت حيران مانده اند كه جز تبليغات و صد البته! راي به شخص آقاي هاشمي ديگر چه بايد كرد؟....
چه بد مجبور شده ايم... چه بد به افتاده ايم به جفنگ!
اين حضراتي كه راي داده اند به آقاي احمدي نژاد و از ايشان حمايت هم مي كنند من يكي كه نفهميدم چه انگيزه اي دارند .
تعدادی ديگر از هنرمندان و دست اندرکاران رشته مختلف هنری نيز اعلام کرده اند به محمود احمدی نژاد، رای خواهند داد.
از جمله اين حمايت کنندگان می توان به عليرضا سجاد پور، جمال شورجه، جواد شمقدری (کارگردان فيلمهای تبليغاتی آقای احمدی نژاد)، جهانبخش سلطانی، محمد نوری زاد، مهدی نصيری، شهريار زرشناس، رضا رهگذر و اکبر حر اشاره کرد که در ميان آنها نام چند روزنامه نگار نيز به چشم می خورد كه چشمان مرا داشت از حدقه در مي آورد!

بالاخره مملكت مردم سالاري است ديگر! دموكراسي مشروع ! آزادي بيان !
معلوم است كه عده اي ديگر از مدعيان هنر هم بايد حمايت شان را اعلام كنند از تنها گزينه ي باقي مانده و نامه اي امضا كنند مبني بر دادن راي به آقاي هاشمي

جمشيد مشايخی، فريدون جيرانی، نيکی کريمی، خسرو شکيبايی، محمدرضا شريفی نيا، گوهر خير انديش، مازيار ميری و مهشيد افشارزاده از جمله امضاءکنندگان اين نامه هستند.
از ميان کارگردانان سينمای ايران کسانی چون مجيد مجيدی، احمرضا درويش، ابراهيم حاتمی کيا، ناصر تقوايی، کمال تبريزی، رضا مير کريمی و ايرج قادری اعلام کرده اند که به هاشمی رفسنجانی رای خواهند داد.
عده ای از هنرمندان تئاتر ايران نيز مانند عزت الله انتظامی، ايرج راد، بهروز غريب پور، حميد سمندريان، هما روستا، فرهاد آئيش و ... از آقای هاشمی رفسنجانی حمايت کرده اند.
آقاي انتظامي! شما ديگر چرا؟
و اما صحابي معزز موسيقي كه اگر پشتيباني نكنند از آقاي هاشمي با دستان خود تا 4 سال ديگر گور هر چه موسيقيست را كنده اند:
در ميان اين امضاءکنندگان نام كساني چون پرويز مشکاتيان، داود گنجه ای، فريدون ناصری، لوريس چکناواريان، جلال ذوالفنون، جمشيد عندليبی، عبدالحسين مختاباد، كامبيز روشن روان و محمد نوری ديده می شود.
محمد نوري را اگر نمي شناختيم مي گفتيم از عوامل همين حضرت اشرف است....
لوريس چكناواريان كه هميشه مي گويد: وقتي مي خواهي اركستر دسته جمعي وزغ ها را ساكت كني هي وقتت را تلف نكن و تا صبح به تك تك شان سنگ نزن! يك دفعه كله ي رهبر اركستر را هدف بگير!
اين هم عجب ندارد . همه به جفنگ افتاده ايم الا قورباغه ها !
اين روزها آب ها سر بالا مي روند و امان از قورباغه هائي كه دست از ابوعطا خواندن بر نمي دارند
خداوند بيامرزد عبدالله خان و بزرگان موسيقي ايراني را
خوب كه چشم فرو بستند و اين اجراي ابوعطا را اينهمه و با چنين انكر الاصوات اين قورباغه هاي كريه نديدند.
____________________________________________________________________
پ . ن : اين اولين باريست كه هياهوي بيرون از دنياي خودم را راه ميدهم توي خلوت كوچك ام... توي اين صفحه! تاب اما نياوردم ... نيش عقربم باز عود كرده است اما از كينه است ، نه از اقتضاي طبيعت!
«Final CountDown»
و ...
شمارش معکوس...
برای....
نه پرواز كه..
هبوط...
در جزيره ای که سرد است...
و مه هميشه آنجا ست.
«Live In Reality»

از ميان انگشتهاي جوهري ام چكه مي كني....
مي ريزي روي سراميك هاي سپيد كف اتاق
ديوارها همه شان تا صبح ما را گوش كردند..
تا صبح پوكر...آنها هم هي ورق هامان را ديد زدند دزدكي....
نشد...هي نخواستي فراركني...ريختم... ليز خوردم..
تو عوضي گرفته بودي...
نمي شد ! اين رولت روسي بود..شوخي نداشت

من احمقانه وبا تمام بد شناسي هاي اين همه سالهاي روزمرگي ام
جستم
....
و تو ريختي از ميان انگشتان جوهري ام
روي سراميك هاي سرخ و سپيد كف اتاق ....