«Live In Reality»

از ميان انگشتهاي جوهري ام چكه مي كني....
مي ريزي روي سراميك هاي سپيد كف اتاق
ديوارها همه شان تا صبح ما را گوش كردند..
تا صبح پوكر...آنها هم هي ورق هامان را ديد زدند دزدكي....
نشد...هي نخواستي فراركني...ريختم... ليز خوردم..
تو عوضي گرفته بودي...
نمي شد ! اين رولت روسي بود..شوخي نداشت

من احمقانه وبا تمام بد شناسي هاي اين همه سالهاي روزمرگي ام
جستم
....
و تو ريختي از ميان انگشتان جوهري ام
روي سراميك هاي سرخ و سپيد كف اتاق ....