«شدن»

اين موجهای کوبنده ...این صخره های سرخ
ببين! حقارت دنيا را
چگونه بسان کاغذی مچاله به مقام وحشی دریا می افکنم
و واژه هایم را مشت مشت به آغوش خاک می سپارم؛
می دانم !
مجالی نيست
آفتابِ من ‌بازيچه دستهای کودکيست که با چشمهای وسيعش به من می نگرد هر صبح و شام.
و نمی داند بزرگی ام آنقدر تکه شده
که هر پاره ام ذهن خدائی را قدم می زند؛
کودک سياه نمي داند
و موجهای کوبنده آخرين وارث خدايان را
؛به قساوت صخره ها می کوبند
<< جادوی سیاه>>

خاک بریز.....
نابودت می کنم
....
توی سینک ظرفشوئی افتاده ای....
آب می ریزم.... غرق می شوی..............
تو را مار نه....
ریسمانی سیاه گزیده ...
احمق!
....