"تولد"

شب در پوست خود نمی گنجید
و دشنه ی ماه،زهدانِ زمین را شکافته بود

از کورسویِ نفرینِ آن ستاره ی دور بود که آسمان
دعوتِ رعد را رد نکرد
تا ابر، زهرِ خود را
بر خاک بریزد و
نفسِ بوی ناکِ باد، خوابِ بشارتِ باران را
از یاد دشت ببرد.

تو
آن علف تلخ بودی
که با شفاعت خورشید زاده شد
و
از کارزار سپیده دم گریخت.