"تولد"

شب در پوست خود نمی گنجید
و دشنه ی ماه،زهدانِ زمین را شکافته بود

از کورسویِ نفرینِ آن ستاره ی دور بود که آسمان
دعوتِ رعد را رد نکرد
تا ابر، زهرِ خود را
بر خاک بریزد و
نفسِ بوی ناکِ باد، خوابِ بشارتِ باران را
از یاد دشت ببرد.

تو
آن علف تلخ بودی
که با شفاعت خورشید زاده شد
و
از کارزار سپیده دم گریخت.
3 Comments:
Blogger shafagh said...
refigh dast be ghalami sakht
sale hemmate mozaafe dige engar

به مي سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويد
که سالک بيخبر نبود ز راه و رسم منزلها

Anonymous Adi-venus said...
به یاد قدیم آمده ام کفتر بپرانم ... میهمان شوم و دو تا از دقیقه های تلخم را به خرجِ دوست شیرین کنم ، میهمانمان میکنی دخترک؟؟