ترانه های بی صدا را هم سر می بُرَند !
این سازهای ناکوکِ بی هنگام !
که دردِ جاودانه گی، در چرخه ی اباطیل روزمرگی هاشان دور می زند !
و به جای چشم و دهان ، چیزی جز عکس قلاده و افسار در رخسارشان پیدا نیست!
رودهای من و ما را خشکاندند!
تا سیوند آبگیری شود.
چکمه ها ی خاکی شان
خواب گورستان های بیشماری را دریده است.
این سربازان گم نام!
بغض نکن ناودانِ تنگ!
روزی
سربازان تو هم باز می گردند
چکمه ها بر گردن و
قلاده ها در دست
سربازانی که در ایستگاه
منتظر استقبال صبح گاه اند.