«براي دلتنگي»


باور كن
از آن وقتها كه اتود هاي عاشقانه مي زدم
سالها مي گذرد
و شايد
سايه خاكستر فام مرگ
فرجام مفقود همان روزهاي جوانيست...

باور كن
دلم تنگ مي شود
تنها براي بادهائي كه بوي تو را بيارند
و براي ستاره ها
كه برق چشمان تو را دارند
....


بخواب آرام
من بلدم لالائي بخوانم برات
من كه خود
در سكوت تُرد اتاق ام
كه هيچ صدائي نمي شكند اش
تنها
سر بر بالين مي نهم....

تابستان 85
تهران