«Dream»

كاش بودن نيز اسمي داشت
همانند مرگ
كه
نام كوچك زندگي است....
Excuse me Mr. Fending Bender!

اينقدر از پشت ديوار سرك مي كشي و زير چشمي نگاه ام مي كني كه چه؟
تو كه كشته ي پرسه توي عالم دختر هاي پودر و ماتيك زده اي
چرا من؟؟
برو پيش همان هائي كه برايت گاتا مي آرند
من از قنادي پوپك هيچ وقت گاتا برايت نمي خرم
من بلد نيستم با شكلات هاي سياه دلت را به دست بيارم
من دوست ندارم از كت جين خوشگلي كه آنقدر هم مي آيد به ات هي تعريف كنم.
نه!
من دوست داشتم خودت مي فهميدي ارزش ات چقدر است...
نه اندازه ي يك نان گاتا
نه اندازه ي يك ريتر اسپورت سياه
خواهش مي كنم آقاي Fending Bender
اينقدر يواشكي مرا ور انداز نكن... از پشت ديوار... يا سر ميز ناهار وقتي دارم باوارياي سيبم را سر مي كشم
هي خنده ات را نخور كه مجبور بشي نگاه ت را بدزدي....
من آنقدر زن شده ام كه با اين حقه هاي كوچولوي كم ارزش كه گاهي خيلي هم رمانتيك به نظر مي آيند
خام نشوم...

هي سرك نكش....وقتي از در مي آئي توي اتاق ام....