هدایای سرخ زمینی
کفاف کذبِ آبیِ آسمان را نمی دهند
بگو چند قلب دیگر باید؟
جز تمامی آنها
که اینهمه سال ساختم و
به
زنده گی سپردم؟


دهم/بهار/هشتادونه
تهران بی رمق
بهاریه برای همان هیچکس

حال من حال غریب همیشه است. رسم معهود و مکرر بهار ها و شکوفه ها تکان اش نمی دهد.
زمستان مثل من گنگ بود. نه حرف می زد. نه می دید و نه می شنید.
مثل زبان بسته های علف خوار که باد و باده را تمیز نمی دهند .
مثل بنفشه های کبود که از شرم سرشان را پائین می اندازند چرا نگاه ات را دوخته ای به زمین؟
عزیزم
این که بوی لش ماهی تا مغز مرا پر کرده و ماده گربه های هرزه دُم شان را جلوی دماغ گربه های نر می گیرند که تقصیر تو نیست
اقتضای فصل و طبیعت است
اینکه باز به جای آنکه همه به هم لبخند تعارف کنند نیش شان را تا بنا گوش باز می کنند و چشم های سالی یکبار از حدقه در آمده ی زن های بازاری توی بوفه ی خانه ی جاری و خواهر شوهرشان کریستال ها و چیزهای جدید را می چرخد هم تقصیر تو نیست

اینکه بهار را نفهمیدی و نفهمیدم و هیچ کسی ندانست که امسال بهار از کی آمد هم تقصیر تو نیست
اصلا تقصیر مادر زمین است که حواس اش به ماها نیست و از زلزله هائیتی چنان تن و بدن اش لرزید که محور مورب اش کمی راست شد ....
روزها بیست و چهار صدم ثانیه بلندتر شدند
و خلاصه اینکه خود بهارهم نفهمید چطور شد که وسط زمستان یکهو پیداش شد.
غصه نخور عزیزم
به درک که داستان نیمه تمام ام قاطی آشغال های خانه تکانی شد و رفت و تمام شد
اصلا به جهنم که کسی حرف ات را نمی فهمد
چه اهمیت دارد که چه حالی می شوی وقتی شب چیزی را با کمال میل میان بن بست ران هایت به سیاهچاله دعوت می کنی
و درست بعد از بیداری اصلا به خاطر نمی آوری که چه شد که اینطوری شد
به چهنم که چشم های مادر سو ندارد
و تن گربه ی پلنگی پشمالو ی قشنگ ات را آدم نما ها شب چهارشنبه سوری مثل ابکش سوراخ سوراخ کرده اند

ببین عزیزم
یکی ان طرف خط است . صدایم را از روی منشی تلفنی برداشته ام که دل ات و جاهای دیگرت هم بسوزد
کار دارم
فعلا خداحافظ

پنجم /بهار دروغگو

تهران مبهوت