"زایش"

برای تمام نفس های تو در امتداد شب
واژه ها را نغمه می کردم
تا از شیب گردن ات که می گذرم
ترنم طپش های قلب ام را شنیده باشی

می شکنم من را
در شکنج نم ناک موهای ات
که بوی شور اقیانوس می دهند و تاب نمی آرم

گم می شوم میان حصار بلند دستان ات
ماهی می شوم و لیز می خورم
می ترسم از تور سپید و از شعاع نور خورشید
که اغواگرانه آبی کذاب آب را زر اندود می کند

بیدار می شوم از صدای بلند نگاه ات
و دریغ شاه ماهی سیاه من!
که گویی کور بوده ام
که روز را
در تاریکی عمیق موهای تو جستم
و شب را
در روشنائی زر اندود آب
شب و روز در چشم های من بود
ندیده بودم ام شاه ماهی سیاه ام.
حالا ببینم ام !
که چه ساده و چه بی غش در محاق فاصله ها
به دنیا می آیم و از هوشِ دنیا می روم
دورم از تو و از تمامی جهان
شاه ماهی سردم!
بدرود
چشم هایم را در آینه دیدم

سی وچهارم / پاییز/هشتاد وهشت