از تالار پرده ها می گريزم...
تا با صاعقه خود را تطهير کنم
می خواهم در اوراد سوخته ی تورات
پری بياورم الوان تر ز بال پروانه
و گيسوت را بياميزم با عود ...

اما در نيمه ی راه
دريغ
تو برمی خيزی از خواب و
من در تالار طولانی رويا
ميان صاعقه ها
تنها می مانم.....

باکی ام نيست....
پولاد سردم
به اشک چشمان تو آبديده ام!

بگذار ميان تازيانه های آذرخش کولی
که نقره داغ می کند و رحم نمی شناسد
بمانم.!
که طوفانی از اين دست را
خداوند هراسناک قصه های بی فرداي
تو
برای
من
فرستاده است!
باکی ام نیست
بگذار ببارد از آسمان دشنه های صاعقه
به جان منت پذير مکافات خويشم....
تمام ام نکن

ذره ذره ....

صبرم فزون است و تنم
آبديده
بباران بلای ناتمام را