" یادداشتهای پراکنده"

اتود چهل وهفتم.

آخر هفته را تعطیل کرده ام
همین روزها اول هفته ها و وسط هفته ها را هم بی خیال می شوم. زنگ می زنم به تلفن بانک که ببینم چقدر مانده ته حسابم و موجودی هنوز اندازه ی چندرقازی هست .
و با آن چندرقاز می روم یک جفت بوت می خرم که تن ات را قدم بزنم و یک شیشه ودکا که بشود با بی هم آغوشیِ کسی حتا فقط یک پلک را با او بود بی که به قول ابی حتا لحظه ای از کسی کم بشود . بعدا به بامداد خمار شب ودکا فکر خواهم کرد. حالا نه!
از لای کاغذ های قدیمی ده سال پیش وترجمه شعر های براتیگان عکسی سُر می خورد زخمی از تیزی روان نویس قرمز..
هنوز عادت نکرده ام به فراموشی.عکس را چهل تکه می کنم و خودم را دار می زنم به سرکش آآآی با کلاه...
سنگینی ام را تحمل نمی کند و پرت می شوم وسط خرده کاغذ های رنگی ای که گوشه هایشان، از پارگی به جای قرمز سفید شده اند. آی بی کلاه با قد بلندش بالای سرم می ایستد و صداهای عجیب وغریب در می آورد هی.
فکر می کند کلاه اش را برداشته ام! زبان ام نمی فهمد...داد می کشم : " تمام ات را نمی توانی به تمام اش آویزان کنی " تو،خودت چیزی داری برای آویزان کردن!
به قول آرین : " به این ها نیست " اما آخر هفته ها برای همین کارهااست ! یکساعت وقت گذاشتن برای ساختن پازل از عکسی که در عرض کمتر از نیم دقیقه چهل تکه شده .
برای چشم دوختن به دیوار،درست وسط << کامو >> خواندن و در هپروت غوطه ور شدن و ناگهان سقوط....
چه از کامو، چه از تخت ... چه از ارتفاع حظ .
آخر هفته ها مال پرسه کنار اتوبان است، بی خیال برخورد از هر نوع اش .حتا برخورد با این بدن های فولادی....
می روم کافه . تنهایی روی صندلی لهستانی می نشینم و آن جوانک که همیشه آخر هفته ها می آید و درست روبروی من می نشید را ورانداز می کنم. تا سرش را بلند می کند نگاهم را پرت می کنم از در کافه بیرون – که باز است – لابلای برگ درخت ها گم اش می کنم ...
دوربین ام را می برم پیک نیک. خودکارم را نیاورده ام که استراحت کند. شب قرار است شیره ی جان اش را بکشم روی کاغذ .
با ساییدگی شلوار جین ام آنقدر بازی می کنم تا سوراخ بشود به اندازه ی دو انگشت.بعد ته لیوان باواریای سرد را می چسبانم به تکه ای از تن ام که از پارگی اش پیداست.
با موبایل ام کانکت می شوم و دقیقاٌ همان کاری را می کنم که به شیوا می گفتم نکن. اسپای کردن بعضی ها . بعد از خودم لج ام می گیرد و یکهو دیسکانت می کنم ، از محیط پیرامون ام... از صدا ها از میم ها و الف ها . برمی گردم خانه ... توی اتاق می چپم .کز می کنم گوشه ی تخت مثل شوهر مرده ها و به ذل می زنم به خیال عکس اش. ( هیچ وقت عکس اش را جایی نگه نمی دارم چون )
و به خرچنگ هایی فکر می کنم گازم می گیرند و از سر و کول ام بالا می روند.
هر چقدر زور می زنم بی فایده است. مست هم که بکنم گریه ام نمی گیرد.
هرچقدر باران ببارد آن بیرون و من سرم را بکنم زیر ملافه ی سفید و هی زور بزنم گریه ام نمی گیرد....
هرچقدر اپرای مرگ موتسارت گوش کنم افاده ای نمی کند!
رفتن مرد خوش صدا که ده سال است می شناسم اش و صدایش را می شنوم و انسرینگ خانه ی آن روزهایش را فراموش نمی کنم که به زبان فرانسه بود هم اشکم را در نمی آورد.
حتا خمیازه ام هم نمی آید که چشم هام خیس کنند خودشان را از هول و هجوم خمیازه!

آخر هفته ها مال همین کارهاست خب! یواش یواش اول و وسط هفته ها هم می شود مال همین کارها..
مال کتاب دعا را توی حمام بردن و شمع سیاه را کنارِ خیسیِ وان گذاشتن و توی آب ولرم وول خوردن.
مال چشمها را بستن و کتاب دعا را باز کردن با دست خیس...
توی کتاب دعای من نوشته : " انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود "
ببنیم توی کتاب دعای تو چی نوشته؟!

سرم را پایین می برم و توی آبِ حالا خنکِ وان، تجسدِ وظیفه ام را غرق می کنم.
از زیر آب چقدر دنیای بیرون سر گیجه دارد!


امروز صبحِ بی لاله ی خنک بهار است با صدای ماده گربه ی توی حیاط، که غرولند می کند از فشار دندان های گربه نره ی چاقالو که سرصبح خواب مونوکروم اش را پرانده و توی باغچه،وسط پاپیتال های ابلق خفت اش کرده.

به ساعت نگاه می کنم. حدود شش. دهان ام بی مزه است . سیگار را کورمال کورمال پیدا می کنم و آتش اش می زنم. بوی اقاقی می آید توی یک لحظه.
دهان ام تلخ می شود با همان پُکِ اول.
حالا اگر می خواهی بیش از یک پلک با من باش!
چشم ام می سوزد و بالاخره خیس می شود! حتا اگر از دودی باشد که به چشم خودم می رود!!
دیدی عزیزم؟! آخر هفته ها مالِ همین دیوانه بازی هاست...


چهل و هفتم/بهار/
بامداد بی خواب
1 Comments:
Anonymous shaghayegh said...
wow!!!
lezzar bordam az ham agho0shie zani ba cheshmash vase khis kardaneshon.... nemido0nam chi shod webeto didam ama cheghad sari hes kardam 1 tikke az ro0ham to0ye webet chal shode! ro0hi ke sigar mikeshe o shame siah do0d mikone o gahi hes mikone hesse mordash be roshanai niaz dare.... do0st dashti behem sar bezan!