چرا چشم هایت را تعارف ام می کنی وقتی می دانی میهمانی ما تمام شده است؟ * دست هایت را داس کن که عشق پیچک خسته ایست که برتن های مجسمه های سرد خمیازه می کشد.
گاهی در
مسیرتقدیر به کسانی بر می خوری که هرگز از وجودشان آگاه
نبوده ای! بعضی از همین آدمها چطور تمام زندگی ات را زیر و
رو می کنند و تو خیلی چیزها را از درون آنها بیرون می کشی
و خودت را کشف می کنی ساده است اما فکرش را که می کنی می
بینی چطور همه چیزتوی این دنیای غیر حقیقی بهم پبوند خورده
است
تقاضای به جایی است