"حیرت"

مجذوب حجم مذاب خورشیدی شده ام
که تصورش حتا
در بند تعریفِ کلماتِ ابترِ عالم وارونه نمی آید
چاک می خورم
به کجا می کشانی ام؟

دیواره هایم از هم شکافته می شوند
و ما
ضیافت نشین جشنی می شویم
تا زبان بی زبان من
سخن از پیچش همه و هیچ تو گوید

تا پاک شوم از عقل،
ای کیمیای مدهوشی
بجنبان ام...
2 Comments:
Blogger shafagh said...
جذب و جذبه و ذوب و نقطه جوش رو بیخیال
دیگه اینا واسه من تمومه
جذبه ای در کار نیست

وای از این همه احساس و قلمت. این غروب خاکستری همیشه دیوانه ام می کند! با کلماتت جان دوباره می گیرم.
پایدار باشی