"کمان "
توان شکفتن ندارم در دستهای تو
که بهار نیستند و بوی خاک نمی دهند
کوچ نمی کنم تا نگویی
به کجا می کشانی ام؟
*
عطر معاد می پراکنند ام این روزهای میخواره گی
که جهان ها در بوسه های سه ناظر زاده می شوند هر نظر
یا می میرد هر نفس و باز می زیَد.
غرض این است،
که دلی از این دست
-بی گانه و بی خانه-
تو گوئی
دست نخواهد شستن عاقبت
از پاسخ به فرمایش الست !
1/1/4
ساعت پانزدهم
چه اصراری داری دل چنین زنده ای رو سر ببری؟