«بهاریه»

دستهایت را تکیه دادی به آسمان تا ببارد
زنهار!
پهنه ی خاکستری اش فریب ات می دهد

بهار ،همیشه بشارت ابر و باران نیست

به پاهایت نگاه کن

و به چشم هائی

که از دمای وارونه به خون نشسته اند.

ریسمان امید پوسیده

و پلکان چوبین نردبان را

موریانه ها جویده اند

و آفتاب، علیل، از هجوم اینهمه رنگ
بر زمین بی قبا رحم نمی آرد

پیرهن از شمس جدا کن!
این جماعت که التجا به آسمان می برند،هرعصر، گِل بر غروب می مالند

و سالهاست که های های، ضجه کتابت می کنند.
به ساعتِ شوم نزدیکیم
ترفی ببند قهرمانِ روئین تن!

هشتم/بهار/هشتادو هشت

4 Comments:
Blogger shafagh said...
تغییر فصول برای ما بهانه ایست که به خود تکانی بدهیم وگرنه آسمان همان است و آفتاب همان
زمین دیوانه وار به دور خود و خورشید میگردد و ما همچنان در پی یک بهانه ایم

Blogger mo.mad said...
مرسی
بهاريه‌ی قشنگی بود
ولی برای نگهبان‌های دوزخ
!

Blogger mo.mad said...
ضمنن ترفی نمی‌باشد كه
...
طرفی می‌باشد

Blogger mo.mad said...
اين شفق - صرف‌نظر از اين موضوع كه ديوانه‌وار چرخيدن، امری نسبی بوده و در ابعاد كيهانی، زمين كاملن خرامان خرامان هيكل خودش را می‌جنباند - گاهی راست می‌گه