اقیانوسسفر
به کناره های تن ات
که از گرمی، شور شده و از شوری
به تلخی میزند
بوی اقیانوس را به خاطرم می آرد
ماه کامل ،جان ات را بالا می آرد هر شب
تا خورشید دم صبح
زیر پوست ات
طلا بریزد
و باز غروب که می شود
خلایق نگاه ات می کنند و نمی دانند
سرخی رخسارت
از شرمیست که تا خاموشی خورشید با تو خواهد بود
نه از هراس شب راهزن
- که در محاق اش طغیان تنها گریزت می شود-
من اما می دانم
چشمهایم را در شوری ات
باز نگه می دارم...
و دست هایم را به تیزی داس ماه می آویزم
مگر شبی
رسم معهود را فراموش کند
و دست از جان شیفته ات بشوید.
قلمت جاودان باد
چشمها را در شورترین شوره زار هم باید باز نگاه داشت