«اعتدال»

با دوری
در من چنان قدرتی هست
که توان آفرینش گورستانها را بیابم
و با دیری
در من چنان نفرتی
که دخترکان احساس را جرات زنده به گور کردن

قلبهای نخ نما در گرو آفرینش گور های کهنه می مانند
و چشمها بر خاک غربال می شوند

نه اشک می چکد نه خون
نه شاعره ای
که از گیسوان سیاه اش آویخته باشند اش
بر بلندایِ شیری رنگِ راهِ کهکشان

مثل انکسار نور عشق هزار پاره می شود
و موجودی نیم فرشته و نیم انسان
بکارت دنیا را بی دَرد
می دَرَد
تا دوری و دیری
چون پیچاپیچیِ شاهراه
نور را دَر نَوَردَند
و غروب
چون روسپیِ خوش آب و رنگ
لبان اش را بر آسمانِ گورستان می فِشُرَد.


شصت و دوم/پائیز/87
تهران بی رنگ