«باور»

با سنگینی نگاههای هر شب ات
سبک می شوم
نه بر خطوط موازی رابطه می دوم آنقدر
تا به تو نرسم
نه از آسمان ستاره وام می گیرم
به جای چشم

تو چنانی
که می شود ندید و با تو بود
ندید و با تو ماند
وبا آهنگ ساحر صدای خش دارت
با تن ات در هم آمیخت

می توان با ته مانده ی لحن دیروز ات
بی که از بلندترین ارتفاع حظ فرو افتاد
روی عاشقانه ترین واژه های فردا غلتید


آری
می توان تو را ندید و دید
می توان تو را از خاطر یاس ها بیرون کشید
و بوی هرم خیس معاشقه را
دوباره
با تموز تابستان ات تجربه کرد
می توان تو را ندید
و در کنار حس تو
با تورم خون فام پلک ها
رویای باران و رعد دید

باری
با تو می توان
بی که تو را دید
بربلندای جهان نشست
و اتود های عاشقانه زد

و در حصار خیال
نقش تمام خاطرات فردا را زد.
با تو می توان
تا پایان مدور زمین
تا انتهای پیچ در پیچ کائنات
عاشق بود
و ماند....


پنجاه و هفتم/پائیز/87
تهران خاکستری
2 Comments:
Blogger shafagh said...
vayyyyyyyyyyy
che khoob tosif kardi lahze haye ehsas ro
eshgh dar zehne ma sayal ast....va hich kas ra tavane moghabele ba anra nist.

Anonymous Anonymous said...
mishavad to ra nadid o ba to bood/ to ra nadid o baa to maand :)