نجوا

خروش رود!
در سكوت مستور من آوازي بخوان
من آفتاب بي رمق پائيزم
كه آسمان را
در واپسين لحظات حيات روز
به نظاره نشسته ام

هراس من از سردي زمين است
نه از مكر ابري آسمان

با من سخن بگو.....

هفتاد وچهارم/زمستان/86