«براي زندگي»

از زندگي من سخن گفتم
وقتي كه لبهاي خشك محبت
از نوشيدن سراب ترك مي خورد
و
سربازهاي امريكائي در عراق
بچه گربه ها را نوازش مي كردند و روي پوست زنان عرب
با انگشتهاشان
قدم مي زدند

از زندگي من سخن گفته ام
وقتي كه وجدان بي رمق و پلاسيده ي قاضيان
تنها تصويري از عدالت به مردمان نشان مي داد
كه چيزي جز «چه كنم» هاي اربابان شان نبود

از زندگي من سخن گفته ام
به گاه روئيدن گندم از سياهِ خاك
و به وقت مردن شب پره ئي
كه كرم شب تاب را عاشق بود

و آنوقت كه
قديسگان
اين دروغگويان هميشه تاريخ
دزدانه در تنهائيشان «نيچه» مي خواندند
و انكار گاليله را
هرگز در خفا
سرزنش نمي كردند

از زندگي سخن گفته ام

در دم مرگ
وقتي كه پسر انسان
بر صليب رنج خويش
حقيقت مطلق جهان را
ديده بود

كاش به صداقت كاذب چشمان خويش ايمان داشتم
و هر وارونه اي را
اينقدر
وارونه تر نمي ديدم وقتي كه

از زندگي سخن مي گفتم...
5 Comments:
Anonymous Anonymous said...
تكرار ويژگي شعرهاي توست و من اقتدار كلامت راچقدر دوست دارم .
با ريتمي كه نميبرد ، و مفاهيم كل گرا كه در آن نهفته است.

Anonymous Anonymous said...
varooneha rooz be rooz varoone tar mishavand....man ham mandeam ke varoone ha ra varoone bebinam va ya.........
mamnoon

Anonymous Anonymous said...
سلام .

Anonymous Anonymous said...
salam...bebinam to halet khobe?
daram negaran misham ye khabari az khodet bede...

Anonymous Anonymous said...
shadidan negaranam...yadet nare khabar bedi