«براي زندگي»
از زندگي من سخن گفتم
وقتي كه لبهاي خشك محبت
از نوشيدن سراب ترك مي خورد
و
سربازهاي امريكائي در عراق
بچه گربه ها را نوازش مي كردند و روي پوست زنان عرب
با انگشتهاشان
قدم مي زدند
از زندگي من سخن گفته ام
وقتي كه وجدان بي رمق و پلاسيده ي قاضيان
تنها تصويري از عدالت به مردمان نشان مي داد
كه چيزي جز «چه كنم» هاي اربابان شان نبود
از زندگي من سخن گفته ام
به گاه روئيدن گندم از سياهِ خاك
و به وقت مردن شب پره ئي
كه كرم شب تاب را عاشق بود
و آنوقت كه
قديسگان
اين دروغگويان هميشه تاريخ
دزدانه در تنهائيشان «نيچه» مي خواندند
و انكار گاليله را
هرگز در خفا
سرزنش نمي كردند
از زندگي سخن گفته ام
در دم مرگ
وقتي كه پسر انسان
بر صليب رنج خويش
حقيقت مطلق جهان را
ديده بود
كاش به صداقت كاذب چشمان خويش ايمان داشتم
و هر وارونه اي را
اينقدر
وارونه تر نمي ديدم وقتي كه
از زندگي سخن مي گفتم...
با ريتمي كه نميبرد ، و مفاهيم كل گرا كه در آن نهفته است.
mamnoon
daram negaran misham ye khabari az khodet bede...