روزهاي تلخي بود ... با آنهمه خيال هاي خامي كه مي پختم به سر ..
عوضي تر از آن بودم و حتا عوضي تر شده ام از آنكه، كسي توان اين را داشته باشد كه دوستم بدارد...مرور روزهاي سرد زمستان هشتادودو اما تلخ تراز شوكران است...
چيزي كه چون تجربه اش نكردي نمي فهمي.... حتا آنها كه توي اين ماجراي دو نفره بودند!! ...
اي خاك بر سرآنها! كه گمانه ي ديوانگي ام را مي زدند!
آن هم با آنهمه ادعا...
وفراموشي، تلخ تر از همان تلخيِ شوكران اما، شايد دلمه ها ي كهنه را التيام بخشد......

«اسمش هست خسرواني»

ماناي عزيزم
زخم پيشه كرده‌اي اين روزها...
اين روزها كه غصه‌دار تر از هميشه، رگه‌هاي يأس را مي‌بينم كه گاه چين‌هايي مي‌شوند در زير چشم‌هاي معصوم‌ات؛
اين روزها كه لبخندهاي سرد و بي‌رمق‌ات نشان از هياهوي دارد در تو كه فرجامي ندارند انگار؛
اين روزها كه عفونت كهنه‌ات به چرك مي‌نشيند؛
اين روزهاي آخر درد و اول نفرين؛
دستان‌ام را مي‌خواهم پيشكش‌ات كنم.
و تكه‌اي از قلب سخت‌ام را.
گيرم سزاي دل آتش‌پاي تو نيست.
هرچه هست، پيشكش.

دوست‌ات دارم مهربان
.....
ديماه 1382
3 Comments:
Anonymous Anonymous said...
Good design!
[url=http://kucmfcpu.com/hzns/vnqu.html]My homepage[/url] | [url=http://sjhouxhi.com/ixih/dcxh.html]Cool site[/url]

Anonymous Anonymous said...

Anonymous Anonymous said...
Nice site!
http://kucmfcpu.com/hzns/vnqu.html | http://pjzzncuz.com/qvsc/otyq.html