نمی دانم اسم شما چيست؟
شما که به جانم افتاده اید ...شما که بر من می تازید...
شما که دست دارید...پا دارید... توی دستهاتان نيزه هست و پاهاتان را خودم زنجير کرده ام اما باز می دوید از پی ام....
شما ها که هر چه چهار میخ می کنم تان بر تخت کاغذ هی باز شٌره می کنيد...شره می کنيد...
خسته ام می کنيد...
شما واژه های... شايد لعنتی....شايد بی رحم ...
شايد آنقدر ذليل...
شايد اينقدر نرم که توی دستهای من شکل بگيريد....

قلبم تند می زند...تند تند می زند...دلم می سوزداما ......
چيزی نمی خواهم.... نه هوای تازه و نه يک اتاق تنهائی...توی سرم سنج می زنند.... دلم یک گور سرد می خواهد... که از دیواره هایش علف های وحشی بیرون زده باشند...گوری که سنگ قبر نداشته باشد...
3 Comments:
Anonymous Anonymous said...
Well done!
[url=http://uwzfdifx.com/ompq/gfdf.html]My homepage[/url] | [url=http://tcptnbup.com/wyem/aawu.html]Cool site[/url]

Anonymous Anonymous said...

Anonymous Anonymous said...
Well done!
http://uwzfdifx.com/ompq/gfdf.html | http://jnkazsla.com/xfpk/gdgq.html