دنياي غريب كوچكيست
از كنار هم رد مي شويم....
به هم تنه مي زنيم....
هرمينه مي شويم....
هاري هالر را عين يك گرگ بيابان مي قاپيم و هي در تمام طول راه تا برسيم به اش فكر مي كنيم....
با دروبين عكاسي آنالوگش توي همان روز اولي كه ملاقاتش كرده ايم هي لاس مي زنيم...
هرمانا ها را هي مي پيچانيم توي هزار توهاي پيچ در پيچ و مي چپانيم كنج قفسي كه نتواند بپرد
و هرمينه به مامي خندد ....
ما نگاه مي كنيم ...مردد... كه عضلات گونه هايمان را بالاخره كش بدهيم يا نه...
هرمينه پلك مي زند.... چشمهايش ريز مي شوند. ...يكهو خيال مي كني دارد مي خندد ... نگاهت را مي دواني تا روي لبانش تا باوذش كني....باورتان مي شود ...
هرمينه نمي خندد.... ما بازي خورده ايم....
از كنار ما رد مي شود... و ديگر سرجاي خودش نيست...
هاري هالر توي پياده رو سيگار مي كشد... با هم قدم مي زنند...
مي رود و روي تراس بالا مي آورد...
شايد تمام آنهمه بي قراري را كه مي ترسيده ازشان كه بالا بياوردشان...
هرمينه توي كافه با لئو قهوه مي نوشد
تو هنوز روي تراس بالا مي آوري....
هرمينه پشت به در تنها توي كافه سيگار مي كشد...
لئو از بي قراري هايش حرف نمي زند و تو حالا همه ي بي قراري هايت را گوشه ي تراس بالا آورده اي و نمي خواهي هرمينه بفهد...
هاري هالر از اينهمه چراغ كه هي روشن مي شوند و خاموش مي شوند و چشمك مي زنند مضطرب مي شود و ميان صداي آواز تو خودش را گم مي كند....
خيابان خنك را قديم مي زنيم و هي به افتخار برنده شدن توي يكي از قرعه كشي ها براي هم مارتيني باز مي كنيم و مي رويم تا پرلاشز كه به سلامتي صادق هدايت و سارتر يك شيشه ويسكي شيواز را برويم بالا...
كه بال بال بزنيم از اينهمه بي بال بودن تا مگرهي بال دربياوريم و به جاي بال بال زدن فقط يك بار بال بزنيم كه بعدش مثل دو تا فارغ از همه چيز به هم نگاه كنيم و هي بخنديم و به هم بگوئيم : «كه چي؟»

حالا هاري هالر دور از چشم لئو هرمينه را گوشه كافه گير انداخته .... اما هرمينه گير نيفتاده و هي تو را مي بوسد... مي بوسد.... مي بوسد... آنقدر كه تو با ولع كم مانده همه ي هرمينه را ببلعي....
هرمانا آن گوشه تو و لئو را نگاه مي كند كه روي تخت بهم تاب خورده ايد و گره افتاده ايد بس كه تقلا كرده ايد....
تو هنوز معلق مانده اي نمي داني چه جوري بيشتر مي شود گره خورد.
هرمينه يادت مي دهد كه هي توي پيچ ها خم شو و مرا در آغوش بگير تا لئو خواب بپرد از سرش و ديگر به آوازهاي تو گوش نكند و برود توي هوا هي چرخ بزند بالاي سرت ....
كه با هم برويم توي هوا و هي گريه كنيم و هي نو شويم و هي چكه كنيم ...
هي دريا بشويم و هي تصعيد شويم و هي بخار كنيم و باز بباريم واختيارمان را آن وقت بدهيم به هرمانا كه دو پاره هايمان تكه تر كند و بعد يك پازل بسازد از هاري هالر و لئو كه تصوير صورت هرمينه باشد....
دنياي غريبيست ...
از كنار هم كه رد مي شويم يكهو به هم برخورد مي كنيم بي آنكه كه بخواهيم به هم تنه بزنيم....
و پاره هامان تكه مي شوند و ما ميان دو هجاي كوتاه و بلند بالاي سر تيزي هاي كلماتي كه خودمان باهاشان بازي مي كرديم مي شويم يك هجاي .... صدايمان مي آيد اما كسي ما را نمي بيند...
درست برعكس حروف بي صداي ته بعضي از كلمات كه نوشته مي شوند اما خوانده نمي شوند....

..ادامه دارد
5 Comments:
Anonymous Anonymous said...
Thank you!
[url=http://iodetbqf.com/wnli/mjjk.html]My homepage[/url] | [url=http://btgnkail.com/mdrm/zrvi.html]Cool site[/url]

Anonymous Anonymous said...

Anonymous Anonymous said...
Great work!
http://iodetbqf.com/wnli/mjjk.html | http://oyjcuebm.com/srds/ohtx.html

Anonymous Anonymous said...
Great work!
http://iodetbqf.com/wnli/mjjk.html | http://oyjcuebm.com/srds/ohtx.html

Anonymous Anonymous said...
Great work!
http://iodetbqf.com/wnli/mjjk.html | http://oyjcuebm.com/srds/ohtx.html