تو رفته ای...
اشکی از پی تو نمی چکد ....
و من آخرين نگاههای تارم را به پيچ کوچه می دوزم.... باورم نمی شود....
پل چمران.... برف.... چتر سياه...
صدای زنی که آواز می خواند و تو مرا می بوسيدی...
باورم نمی شود....
نور هراسان شمع... دستهای گستاخ من....
و خانه ای که به هيچ کجا روزنی نداشت....
حالا ...
گلهای سرخی که به اميد جرعه ای آب مرده اند...
خانه ای که بوی نم می دهد و چمدانی که گوشه ی اتاق در حسرت بسته شدن وا مانده است....
باورم نمی شود... باورم نمی شود.....
.........