آن گربه ی لوس را يادت هست؟ اسمش برفی بود ها!
شبها که توی بهار خواب خانه ی عمه خانم ستاره می شمرديم می خزيد زير پاهامان و خر خر می کرد؟ ....
دق کرد! مرد....
حالا هی بيا توی خوابم و بگو چرا گريه می کنی.... برفی با همه ی حيوان بودنش تاب نياورد مردن تو را ....
هی می گوئی هيس! کسی نبيند اشک ريختنت را....من چطور آنهمه خاطره را چال کنم توی باغچه ی حياط خانه ی عمه خانم؟
راستش پاهام گير ندارند آن کوچه را بيايم تا انتها....
بيايم و تو نباشی ...
بيايم و ببينم همه جا را سياه بسته اند.... بيايم و فقط عکس ات باشد و حجله ای غرق گل های گلايول سپيد...
می دانم ....تو ازاولش هم از گلايول سپيد خوشت نمی آمد....
.. برات يک عالمه مريم می آورم.... فقط بگو آن پارچه ی سياه را از بالای عکست بردارند....
می خواهم برايت سرخ بپوشم...سرخ را دوست داری نه؟ ....


3 Comments:
Anonymous Anonymous said...
Good design!
[url=http://skcqcawo.com/obfa/epjs.html]My homepage[/url] | [url=http://rfktvupp.com/uydd/zkyj.html]Cool site[/url]

Anonymous Anonymous said...

Anonymous Anonymous said...
Nice site!
http://skcqcawo.com/obfa/epjs.html | http://waknndhc.com/nfas/yjsy.html