اين روزها بی آنکه بدانم چطور...وقتی به دريا می زنم تورم پر می شود از ماهی های مضطرب... ماهی های نيمه جان ...ماهی های پير....ماهی های جوان...
تو می خندی ...
گم می شوم ميان صدای خيس جان دادن ماهی ها...
هی ! چه سخت شده دلم!
تور را روی پاهايم پهن می کنم... يکی يکی شان را در می آورم... چه تقلائی می کنند برای شوری آب...دوست دارم از ميان دستانم ليز بخورند ...
و ماهی ها سُر می خورند و آب شور دريا را سَر می کشند ...
چشمانت ديگر نمی خندند......گم می شوی ميان موجهای مضطرب....
می نشينم روی تخته سنگ ميان موجهائی که بر سر و صورتم می کوبند....
و صدای تو از آن نمی دانم کجا می آيد که: «تو هيچ صياد خوبی نيستی».....
آب شور دريا را سر می کشم... بوی آدميزاد می خورد به مشامم ......
آن دورها صيادی انگارتورش را انداخته است به آب......
........ .


2 Comments:
Anonymous Anonymous said...
Good design!
[url=http://brxpqdvw.com/psvd/sdka.html]My homepage[/url] | [url=http://whxyizbc.com/onrv/yifj.html]Cool site[/url]

Anonymous Anonymous said...
Great work!
http://brxpqdvw.com/psvd/sdka.html | http://qcsydrss.com/tpzu/otcc.html