من از باد می هراسم.....
من از هوهوی بی مروتش....من از طوفانی که در چشمان خويش در آينه ديدم می هراسم...
من از آرامش دريائی نگاه تو....
من از آدمها.... از گرگها..... از سگهای هاری که شبها پشت ديوار باران زده ی باغ زوزه های مرگ آور می کشند می هراسم....
من از پيچک سمج که موذيانه و آهسته بر تن سرد شيشه ها می خزد ......
من ازصدای سوت قطار که آمدن يا رفتنی را خبر می دهد....من از صدای زنگ گوشی تلفن.... من از صدای گامهايی که گاه در راهروی خانه می پيچد
من از جيغ های دو گربه ی روی ديوار که در يک ظهر دم کرده ی مرداد به جان هم افتاده اند... من از شنيدن ضجه های «مادر» می هراسم...
من از عربده های مرد دائم الخمر همسايه ...من از صدای شيون زن هميشه کبودش ....
من از خرچنگ.... من از عقرب.... من از ماهی.....
من از رنگ طلائی گندم زار که شهريور را به خاطرم می آورد...
آخ... من از اينهمه هذيان های شبانه ی خويش می ترسم...
من از تو می ترسم.... از خودم می ترسم.....
چه تلخ.... من از خدای وحشی درون خويش می ترسم....می ترسم......می ترسم.........
می ترسم....
می ....ت...ر...س...م....

3 Comments:
Anonymous Anonymous said...
Great work!
[url=http://hhggnciq.com/cwpe/layt.html]My homepage[/url] | [url=http://qzrrcevm.com/dawo/fodm.html]Cool site[/url]

Anonymous Anonymous said...

Anonymous Anonymous said...
Good design!
http://hhggnciq.com/cwpe/layt.html | http://wsdxzyvc.com/dlqb/jthi.html