«ســـــــهم»

تمام سهم ام را گوئی گرفته ام ....
می گويند ديگر چيزي ندارند تا ببخشند ...می گويند تمام بختم را ـ اين همه سال سپرده ام به دست باد .....سهم من از تو را باد برد....
نفهميدم عاقبت سهم من از «مادر» چه شد؟
سهمم از آنهمه پدری های جاويد!
من تمام تالاب هائی که نشانی ز خوشبختی داشت را شنا کردم ....
نه پايم اما سست شد.... ونه هيچ پيچکی حتا در ميان آنهمه دست بر آوردن و فرو بردن در آب ساقهايم را فرو کشيد....
تنها روزگاری چند ماهی در آسمانم طلوع کرد...
خودش رفت..
چشمان سياهش اما برای هميشه‌ اينجاماند...
و من تالاب زندگی را «تنها» پيش رفتم... بی آواز.... خاموش...
آی دستی!
کاش مرا از آنهمه نيلوفر آبی تنها يکی برای به زير کشيدنم سهمی بود......