«در بستر نقاهت»

سلام مرددِ سال و ماه
ترديد هميشه هست. گاه سرنوشت را پس می زند و گاهی ديگر تقدير را نابوده
می نمايد
هراسهای کهنه از هزار ساطور تو, در صندوقچه ی قديم ها هنوز زهره ی سر بر آوردن ندارند اما فرياد من در گوش تو چه دير خواهد پيچيد که
آخر ای خداوند
تقدير هرگز نابوده نمی گردد ....

من باز زنده ام....
تو نخواستي... نشد! چرا نمي گذاري تمام شوم....
تو نخواستي ... من برنخاستم.....

من از اين بستر كه روي نه به مرگ دارد و نه به بهبودي بي زارم....
اصلا از خود تو هم بي زارم...
انگار كسي به در مي كوبد...
در را باز كن....
آخ... باز آن بيرون هيچ خبري نيست
.........



.........