اتود عاشقانه ي شماره ي .....

ابري شده ام...باريدنم را اما...
.... نمي دانم.....
روي تنت مي خزم..... با نگاهم.... با نوك انگشتانم ....
باد گرم را دوست داري؟ ...مثل بادهاي شن زاران كوير....
ميان موهايت مي پيچم..... روي تنت قدم مي زنم....
تنت مي سوزد....مي دانم....
آنقدر مي وزم....آنقدر نگاهم روي تنت مي لغزد كه تمام بدنت تاولهاي بزرگ بزند...
تاول... تاولهاي بزرگ....
نه ! نترس عزيزم! ... من ديگر از سوختگي چندشم نمي شود! ديگر بوي گوشت سوخته اذيتم نمي كند
خودم همه تاولهاي تنت را مي كنم.... هنوز كه نمرده ام ! نمي گذارم جاي زخمهايت عفونت كند.... با دستهاي داغم زخمهايت را مرهم مي گذارم....
هه! گفتم مرهم! تو هيچ مي تواني باور كني كه دستهاي داغ من براي تن زخمي تو چه مرهم نابي خواهند بود؟!

وحشي شده ام..... لجام گسيختنم را اما......
هنوز نمي دانم......


راستي؟
تو هنوز از من مي ترسي؟!